آناهيتاي مامان و بابا

آناهیتا در بابلسر

یکی از آرزوهام برای تو دیدن دریای خزر و طبیعت زیبای شمال کشورمون بود و خدا رو شکر که تونستیم این تجربه زیبا رو برای تو دخملی نازم داشته باشیم. تو قبلا دریا رو دیده بودی. ۵ ماهگیت توی کیش و ۲ نزدیک سالگیت در بندرعباس. البته ۵ ماهگیت رو اصلا به یاد نداری و لب دریای بندرعباس فقط در حد نیم ساعت بودیم. دریای خروشان و زیبای شمال چیز دیگه ایه. من هم حسابی ازش انرژی می گیرم و صداش آرومم می کنه. چند روزی که اونجا بودیم فقط دو بار تونستم تو رو ببرم لب ساحل بقیه روزا دریا طوفانی بود. قبل از رفتن به این مسافرت به همه می گفتی می خوام برم دریا. نمی دونم از دریا چی تو ذهنت بود. شاید فقط آب بازی. اولین صبحی که با هم به سمت دریا رفتیم رو هرگز از ی...
28 مرداد 1392

دندانپزشکی

توی این پست در مورد اولین تجربه دندون پزشکیت واست نوشتم: http://anahita89.blogfa.com/1391/11 . ماجرای این پست هم در مورد همون دندونیه که عصب کشی شده. مدتی بود دوباره همون سمت دهانت رو نشونمون میدادی و می گفتی درد دارم. این چند روز اخیر حسابی این درد باعث آزارت شده بود. متاسفانه دکتر خودت وقت بهمون نداد که پیش اون بریم و بالاجبار پیش دکتری رفتیم که کلی هم ازش تعریف می کردن. با توجه به علاقه ای که تو به دکترها و دندون پزشک ها داری و حسابی هم تا حالا همکاری می کردی منم خیالم راحت بود که از پس این مرحله هم برمیای. بعد از عکس گرفتن معلوم شد این دندون آبسه کرده و تنها راه حل براش اینه که بکشیمش. قبلش برات توضیح دادم که قراره چه اتفاقی بیفته....
27 مرداد 1392

دو دلم..

از چند وقت پیش تا حالا این دومین باره که می گی : مامان، می خوام تو اتاق خودم بخوابم. تختم رو جابجا کنین. منم حسابی خودم رو هیجان زده و خوشحال نشون میدم که آفرین دختر گلم که دیگه بزرگ شدی و خانوم. من بهت افتخار می کنم. ولی ته دل خودم غوغاست. اینکه شب ها دخترک شیرین زبون من که از وقتی سرش رو روی بالشش میزاره تا وقتی به خواب ناز میره دیگه برامون سخنرانی نمی کنه برام سخته. اینکه صدای نفس هات رو در کنارم نمی شنوم. اینکه حرف زدن هات توی خواب رو شاهد نیستم. یه جورایی تو وقت خواب مایه آرامش من هستی. باید یه سر به مرکز مشاوره خانواده (خاله سمانه) بزنم. باید خودم رو قانع کنم این یه پیشرفت خیلی بزرگ توی رشد دخترمه. اینکه از کجا شروع کنم و چطوری رفتار ...
9 مرداد 1392

اولين مسئوليت تو

اين گل كاكتوس بامزه رو خاله زهرا و خاله زبيده به تو هديه دادن. اينقدر كه تو به كاكتوساي خاله زهرا ور رفتي و بهشون آب دادي اونا هم تصميم گرفتن برات يكي بخرن. وقتي دم مغازه رفتيم و خودت اين رو به همراه گلدونش انتخاب كردي توي چشات برق شادي ميديدم. خودت بغلش كردي و كلي مواظبش بودي تا رسيديم سرچشمه. از اون روز هم با يادآوري مامان بهش آب ميدي و نگاش مي كني. منم مرتب بهت يادآوري مي كنم كه بايد مواظب گلت باشي. تو مسئول مراقبت از اوني. بايد بهش آب بدي و باهاش حرف بزني تا بزرگ بشه. خاله زهرا و خاله زبيده مهربون، ممنونم بخاطر همه خوبي هايي كه هميشه و در همه حال براي اين دخترك من انجام داده ايد. هر وقت با شماست زيباترين لحظه ها برايش رقم خورده. ممنو...
5 مرداد 1392

روزهاي تعطيل من و تو

قرار بود يه جلسه بازي تو و سامان آرد بازي و خمير درست كردن باشه ولي متاسفانه تو يه دفه يه تب يك شبه كردي و بعدشم خوب شدي خدا رو شكر. ولي همون تبت باعث شد نتونيم بريم پيش خاله مهناز و صبا. دو روزي كه تعطيل بود و كنار هم بوديم گفتم ببينم نظرت نسبت به اين بازي چيه براي همين بساط اين بازي رو پهن كردم. يه ظرف آب و يه ظرف ديگه آرد و يك كمي شكر آسياب شده. لذتي كه توي اين بازي توي چشات ديدم وصف ناپذير بود. اينكه خودت خمير درست كردي و با وردنه شكل دادي و روش زرده تخم مرغ زدي و بعد سرخشون كردي كه مثلا شيريني شدن و در آخر هم عاشق اين جملتم كه وقتي حسابي از كاري كيف مي كني مي گي: مامان، خيلي حال داد. بفرماييد ...
5 مرداد 1392

بازي هاي تو و سامان

جلسات بازي براي تو و سامان و گهگاهي صبا جون در كنارتون، در حال برگزاريه. هفته قبل با قيچي كار كردين و من اونجا متوجه شدم چقدر كنترل تو توي به دست گرفتن قيچي ضعيفه خودم رو سرزنش كردم كه نمي توني به خوبي قيچي تو دستت بگيري و كاغذ بچيني. از اون روز تقريبا هر روز قيچي توي دستت دادم و با هم كاردستي درست كرديم. خيلي بهتر شدي ولي هنوز هم بايد بيشتر كار كني نفسك. اين دفه صبا هم باهاتون بود و كلي بهتون انرژي مي داد. اينم عكساتون صباي عزيز و سامان شيرين زبون و آناهيتاي گلم: اون كاردستي شكل مار مال صباي هنرمنده. اينا كه همش عكس آدمه مال توئه كه خيلياشون رو سامان مي چيد و ميداد به تو تا بچسپوني. بيشتر دوست داشتي چسپ بازي كني تا با قي...
5 مرداد 1392
1